بسم الله الرحمن الرحیم
خوب نیستم. اونطوری که باید و شاید زندگی نکردیم. احساس خستگی شدید روحی می کنم. اگر نبض روحم رو بگیری خواهی دید که شبیه به مرده ها می زنه. دلم گرفته. گریه دارم. روضه ها تمام شد. بساط دست به دامن شدن ها که برچیده نشده! دستم به دامنت حسین. خودت از کلیت و جزئیات حال من خبر داری...
اشتباهات زیادی ثبت شده توی پرونده ی زندگی مشترک ما انگاری. وای به من... حالم بنیادین بده. نمی دونم چی قراره به سرم بیاد. ولی خیلی پیر شدم...
خیلی نگرانم. پشت سرم توی زندگی کارهای نکرده ی زیادی هست. رشد های نکرده ی فراوان، کمالات کسب نشده ی فراوان، بالقوه های به فعل نرسیده ی بسیاری هست توی گذشته ی زندگیم.
نگرانم. رابطه م با همسرم تحت الشعاع آشفتگی هامون و ترس های من قرار گرفته. بخشی زیادی از ترس ها البته ریشه در رابطه دونفره مون داره...ی
باید درست زندگی کنم. اینجوری هر بار خراب تر می شه. باید با همسرم صحبت کنم. یه سری قانون باید وضع کنیم، دوستانه و خدا پسندانه...